سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ERFME 24

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب

قاصدک
هان،
ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند


نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت 6:1 عصر توسط اعتراف های یک ایرانی مسافر نظرات ( ) | |

اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم...

اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم...

اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم...

اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم.

وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که

خدا یک دوچرخه به من بدهد.

بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد.

پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخشد.

هی با خود فکر می کنم ،

چگونه است که ما ، در این سر دنیا ،

عرق می ریزیم و وضع مان این است و

آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند

و وضع شان آن است! ...

نمی دانم ،
مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن .

نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت 6:0 عصر توسط اعتراف های یک ایرانی مسافر نظرات ( ) | |

هیچوقت از دوست داشتن انصراف نده..حتی اگه کسی بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت بده...عشق رو تجربه کن حتی اگر توش شکست بخوری .......اینو بدون که اگه کسی وارد زندگیت شد و گذاشت رفت علاوه بر اینکه خاطره بجا میزاره می تونه یه تجربه هم بجا بزاره

نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت 5:59 عصر توسط اعتراف های یک ایرانی مسافر نظرات ( ) | |

باید آهسته نوشت
با دلی خسته نوشت
گرم و پررنگ نوشت
روی هر سنگ نوشت
تا بدانند همه
تا بخوانند همه
که اگر دوست نباشد دل نیست
نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت 5:57 عصر توسط اعتراف های یک ایرانی مسافر نظرات ( ) | |

گمان نمی برم!


گمان نمیبرم که به یادم باشی
... و یا خالیِ کوچکی از ذهنت را من پر کنم
و گمان نمیبرم که در اندیشه ی پُر تحرکت من به ثبت رسیده باشم ؛
حتی اگر باور کنم ، آیا تو خود به من نمیخندی؟؟؟!
نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت 5:57 عصر توسط اعتراف های یک ایرانی مسافر نظرات ( ) | |

از انسانها غمی به دل نگیر. زیرا خود غمگینند.
با آنکه تنهایند از خود می گریزند زیرا به خود
به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند.
پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند
نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت 5:56 عصر توسط اعتراف های یک ایرانی مسافر نظرات ( ) | |

مهم نیست کف پات رو شسته باشی یا نه حتی مهم نیست که کف پات نرمه یا زبر مهم اینه که وقتی پات رو تو زندگیه کسی میزاری و از زندگیش عبور می کنی وقتی که مهلتت تموم شد و فقط رد پات موند انقدر اون رد پا خواستنی باشه که به کسی اجازه نده پاهاش رو روی رد پات بذاره
نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت 5:55 عصر توسط اعتراف های یک ایرانی مسافر نظرات ( ) | |

بر در و دیوار خانه می نویسم
چون ندارم کاغذی در دست
یا هر چیزی که، بنویسد
همین حالا
سخن های به جا مانده
به کنج دل
به دنبال
بهانه
من سخن بسیار دارم
تا که، برحال تنهایم
بیارایم
کسی را هم مسیر خود نمی بینم
همه رفتند سوی منزل دیگر
هوا خالی ز هر اسمی
دو دستانم به کار افتاد
که، نا گه
بر وجود
خویش همگن شد
دو تا قوطی رنگ
در گوشه ای از تک اطاقم
در کنار هم
به خاموشی
کنار هم
به نجوایی
مرا خواندند
من تنها
بدون هیچ کس
دستان خود را
در میان رنگ ها فرو کردم
یکی قرمز
به رنگ خون من
یکی هم رنگ مظلومیتم
مانند رنگ سبز
یعنی که، سبز
که، با دستان خود
بر در و دیوار اطاقم
نقشه حرکت به سوی
نور وآینده
نوشتم
نقطه حرکت
شروع من
به سوی عشق و آینده است
به رنگ سبز تزریقی ز خون کردم
چراغ چشم من
چشمک زنان
پارو به دستم داد
تا از امواج ترس و نا امیدی
سوی ساحل
ساحلی آرام
نا آرامی خود را
ز چشمانم
برون کردم
به دنبال گل
نشکفته
این زندگی
دیگر نمی گردم
نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت 5:53 عصر توسط اعتراف های یک ایرانی مسافر نظرات ( ) | |

سلام به همهادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت 2:32 عصر توسط اعتراف های یک ایرانی مسافر نظرات ( ) | |

<   <<   6   7      


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت