سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ERFME 24

مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن

یه سار شروع به خواندن کرد اما مرد نشنید

فریاد براورد خدایا با من حرف بزن......اذرخش در اسمان غرید اما مرد اعتنایی نکرد

مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت:پس تو کجایی؟؟؟؟ بگذار تو را ببینم....... ستاره ای درخشید اما مرد ندید

مرد فریاد کشیدخدایا یک معجزه به من نشان بده......کودکی متولد شد و اما مرد باز توجهی نکرد

مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم.........از تو خواهش میکنم... پروانه ای روی دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد...


و خداوند می فرمایند:
بنده ی من هنگامیکه در دعا هستی آنچنان به سخنانت گوش می دهم که گویی همین یک بنده را دارم و تو چنان از من غافلی که گویی چندین خدا داری
نوشته شده در سه شنبه 89/5/12ساعت 4:21 عصر توسط اعتراف های یک ایرانی مسافر نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت