چون ندارم کاغذی در دست
یا هر چیزی که، بنویسد
همین حالا
سخن های به جا مانده
به کنج دل
به دنبال
بهانه
من سخن بسیار دارم
تا که، برحال تنهایم
بیارایم
کسی را هم مسیر خود نمی بینم
همه رفتند سوی منزل دیگر
هوا خالی ز هر اسمی
دو دستانم به کار افتاد
که، نا گه
بر وجود
خویش همگن شد
دو تا قوطی رنگ
در گوشه ای از تک اطاقم
در کنار هم
به خاموشی
کنار هم
به نجوایی
مرا خواندند
من تنها
بدون هیچ کس
دستان خود را
در میان رنگ ها فرو کردم
یکی قرمز
به رنگ خون من
یکی هم رنگ مظلومیتم
مانند رنگ سبز
یعنی که، سبز
که، با دستان خود
بر در و دیوار اطاقم
نقشه حرکت به سوی
نور وآینده
نوشتم
نقطه حرکت
شروع من
به سوی عشق و آینده است
به رنگ سبز تزریقی ز خون کردم
چراغ چشم من
چشمک زنان
پارو به دستم داد
تا از امواج ترس و نا امیدی
سوی ساحل
ساحلی آرام
نا آرامی خود را
ز چشمانم
برون کردم
به دنبال گل
نشکفته
این زندگی
دیگر نمی گردم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |